این مطلب و پسرایی بخونند که نمی دونند کتیرا رفتن یعنی چه، ،دخترایی بخونند که گِل رختشویی نمی دونند چیه ،

یزدفردا:عباس ابراهیمی خوسفی:این مطلب و پسرایی بخونند که نمی دونند کتیرا رفتن یعنی چه، دستشان به خاطر خشت زنی سر کوره یا دروکردن تاول نزده ،دخترایی بخونند که گِل رختشویی نمی دونند چیه ، هیچ وقت به خاطر باد نذله تخم مرغ به سرشون نمالیدن ، خانمهایی بخونند که نمی دونند یخ حوض رو شکستن و کهنه بچه و لباس شوهر را شستن یعنی چه و هر گز دستشان یخ نکرده ، این مطلب رو آقایانی بخوانند که برایشان قابل درک نیست با الاغ و اسب و شتر مسافرت رفتن .جوانان عزیز، دخترا و پسرای خوبم ، پدر و مادرای جوان اگر گهگاهی کنار پدر بزرگ یا مادر بزرگتا ن بنشینید و از خاطراتشون بشنوید به خدا هرگز ناشکری نمی کنید و به خاطر نداشتن یخچال سای بای ساید با پدر و مادر و همسرتان دعوا نمی کنید واقعا ما چه جوری بزرگ شدیم شما چه جوری.

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم ،کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند ،اصلا تلوزیون ما یک کانال بیشتر نداشت و اونهم از ساعت ۶ شروع میشد و ده شب تموم ،ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می دادیم بابت آش حسین ،یا نیمه شعبان و عید که میشد  مدرسه هایمان را تزئین می کردیم راستی اون موقع شارژ نبود که همه پولهایمان بدیم شارژ بخریم بفرستیم برای کسی که نمی شناسیم یا ندیدیمش.

توی روزنامه دیواری که می نوشتیم همیشه از مادرامون و پدرای زحمت کشمون یه چهره ی مهربون می کشیدیم یا رمز جدول روز نامه دیواریمون کلمه مادر یا پدر بود ،آدمهای لباس سبز ریش بلندو ابرو پر پشت قهرمان های داستانهایمان بودند  مثه الان نبود که پسرا زیر ابرو بردارند مافکر می کردیم هرچه سبیل و ریشمان بلندتر باشه قیافه هامون مردونه تره ،آنروزها  که ما بچه بودیم وقتی که انشا می نوشتیم  هیچکدام ازشخصیت های داستان ها و انشا ی ما شکمهای قلمبه نداشتند وقتی تو فیلمها آدمهای شکم های قلمبه را  می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم  .

وقتی ما بچه بودیم ما چیپس نداشتیم که بخوریم وقتی که خیلی پولدار می شدیم می توانستیم پفک نمکی بخریم تازه چند نفری دونگی یه بسته می خریدیم مثل بچه های حالا نبودیم هرچی اراده می کنند برا شون می خرند و نمی دونند که حافظ گفته ( ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست ** عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد )    ما که بچه بودیم بهترین وسیله ی بازیمون  منچ بود  حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم ولی حالا کامپیوتر ، تبلت  ،موبایل میلیونی و… ما که بچه بودیم  ما ماهواره نداشتیم ، ویدیو نداشتیم  اگر بود رادیویی بود که جرات نداشتیم بهش دست بزنیم فقط ساعت هشت شب بابا روشنش می کرد و ما فکر می کردیم جای به این کوچکی چگونه یک نفر داخلش هست تا حرف بزند ولی حالا شماها در هر اتاقی یک دستگاه ماهواره ، سی دی ، اینترنت پرسرعت دارید ولی بیسواد تر ، بد خط تر  پر توقع تر و .

ما که بچه بودیم نمی دانستیم پیتزا چیه ،کافی شاپ کجاست ، مکانی به نام پاتوق نبود یا اگر بود کمتر از بیست سال حق ورود نداشتند ،ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است  ،ما بهترین ساندویچ مان مالیدن روغن نباتی روی نون بود ولی حالا انواع فست فودها شکم ها را مثه بشکه نفت کرده ما خیلی قانع بودیم به خدا  و خیلی محجوب بودیم  صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی جوانان و زن روز بود یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزشA.B.C.D زنهای فیلمهای تلوزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند.

عاشق که می شدیم رویا می بافتیم موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم کسی تلفن نداشت اگر هم کسی داشت جرات نداشت شماره بده مبادا گوشی را بابا برداره ما خودمان خودمان را شناختیم ،بدنمان را جنسیتمان راهمه چی یواشکی و در گوشی بود ما روانشاس و مشاوره مدرسه و خانواده نداشتیم هیچکس یادمان نداد  ولی با همه مشکلات و نداشته هامون هنوز جسارت نمی کنیم پایمان جلوی بابا و مادر دراز کنیم ، روز ی هزار بار می گوییم خدایا شکرت ، دخترا و پسرا مادرا و پدرای کم صبر امروزی کمی به این سیاه مشق هایی که نوشتم فکر کنید شاید به دردتان بخورد

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا